معنی بیشی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بیشی کردن

لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیچی کردن — تصویر قیچی کردن

قیچی کردن

چیزی را با قیچی برش دادن، قیچی کردن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از پیشه کردن — تصویر پیشه کردن

پیشه کردن

پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از پیشی کردن — تصویر پیشی کردن

پیشی کردن

پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از بینی کردن — تصویر بینی کردن

بینی کردن

کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، برای مثال هرکسی کاو از حسد بینی کند / خویش را بی گوش و بی بینی، کند (مولوی - ۵۲)، بینی زدن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از بیعت کردن — تصویر بیعت کردن

بیعت کردن

عهد بستن، بیعت بستن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از بازی کردن — تصویر بازی کردن

بازی کردن

چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سر گرم ساختن، به تفنن کاری کردن، قمار کردن، کاری به قصد تفریح یا ورزش انجام دادن

فرهنگ فارسی عمید

بینی کردن

(نَغْوْ)

کنایه از غرور و تکبر کردن. (آنندراج از بهار عجم) :
شکر کن غره مشو بینی مکن
گوش دار و هیچ خودبینی مکن
هر کسی کو از حسد بینی کند
خویشتن بی گوش و بی بینی کند.
مولوی

لغت نامه دهخدا

پیشی کردن

(هََ)

سبقت کردن:
بر آن سبزه شبیخون کرد پیشی
که با آن سرخ گلها داشت خویشی.
نظامی.
شرصه بکلامه شرصاً، پیشی کرد او را بسخن. (منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

بیمه کردن

انعقاد قراردادی با شرکت بیمه درباره حوادث احتمالی و خطرهایی که ممکن است بشی متعلق بشخص وارد آید

فرهنگ لغت هوشیار

پیشی کردن

سبقت گرفتن پیش افتادن پیشی گرفتن: هر آن کس که در کار پیشی کند بکوشد که آهنگ بیشی کند. (شا. بخ 2375: 8)

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از نیکی کردن — تصویر نیکی کردن

نیکی کردن

خوبی کردن، احسان کردن بر

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از نباشی کردن — تصویر نباشی کردن

نباشی کردن

نبش قبرکردن: یکی درآن شهربود نباشی کردی نام اومهرویه

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بیاض کردن — تصویر بیاض کردن

بیاض کردن

پاکنویس کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از قیچی کردن — تصویر قیچی کردن

قیچی کردن

برش دادن قیچی زدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از محشی کردن — تصویر محشی کردن

محشی کردن

محشا کردن: بر کناره نوشتن

فرهنگ لغت هوشیار

پیشه کردن

پیشه کردن کاری را. حرفه خود ساختن آنرا شغل خویش قرار دادن آنرا آن صنعت ورزیدن: چو بشناخت آهنگری پیشه کرد کجازو تبر اره و تیشه کرد. (شا)

فرهنگ لغت هوشیار

بازی کردن

سر گرم شدن ببازی، مشغول شدن بچیزی سر گرم شدن بچیزی گذراندن وقت، قمار کردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از پیشت کردن — تصویر پیشت کردن

پیشت کردن

گفتن پیشت راندن گربه: یکی گربه را از آشپزخانه پیشت میکرد

فرهنگ لغت هوشیار

آبکشی کردن

سقائی، تطهیرلباس بعد از شستن باصابون، شستن تن وبدن در حمام. کشیدن آب از چاه و مانند آن سقایی آبکشی، شستن تن در حمام تطهیر، تطهیر جامه پس از شستن با صابون. آب کشیدن برآوردن آب از چاه و مانند آن با دلو، حمل آب از جایی بجایی، شستن جامه صابون زده با آب پاک تا اثر صابون محو شود، تطهیر شرعی نمازی کردن چیزی متنجس، نفوذکردن آب در جراحت چرک پیدا کردن زخم بسبب آلوده شدن با آب ناپاک هو کشیدن، یا آب کشیدن غذایی. خورنده را تشنگی آوردن

سقائی، تطهیرلباس بعد از شستن باصابون، شستن تن وبدن در حمام. کشیدن آب از چاه و مانند آن سقایی آبکشی، شستن تن در حمام تطهیر، تطهیر جامه پس از شستن با صابون. آب کشیدن برآوردن آب از چاه و مانند آن با دلو، حمل آب از جایی بجایی، شستن جامه صابون زده با آب پاک تا اثر صابون محو شود، تطهیر شرعی نمازی کردن چیزی متنجس، نفوذکردن آب در جراحت چرک پیدا کردن زخم بسبب آلوده شدن با آب ناپاک هو کشیدن، یا آب کشیدن غذایی. خورنده را تشنگی آوردن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بیعت کردن — تصویر بیعت کردن

بیعت کردن

پیمان کردن دست دادن عهد کردن با پیمان دوستی بستن با

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بخیلی کردن — تصویر بخیلی کردن

بخیلی کردن

زفتیدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از ایلی کردن — تصویر ایلی کردن

ایلی کردن

زیر فرمان گرفتن، رام کردن

فرهنگ لغت هوشیار

پیری کردن

راه پیران رفتنهمچون سال خوردگان رفتار کردن: وای زان طفلان که پیری میکند لنگ مورانند و میری میکنند. (مثنوی)

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بازی کردن — تصویر بازی کردن

بازی کردن

((کَ دَ))

سرگرم شدن به بازی، مشغول شدن به چیزی برای گذراندن وقت، قمار کردن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از بیان کردن — تصویر بیان کردن

بیان کردن

برشمردن، بازگو کردن

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از بخشش کردن — تصویر بخشش کردن

بخشش کردن

Forgive

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از آبکشی کردن — تصویر آبکشی کردن

آبکشی کردن

Backwash, Rinse

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از بازی کردن — تصویر بازی کردن

بازی کردن

Play

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از بطری کردن — تصویر بطری کردن

بطری کردن

Bottle

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از بیمه کردن — تصویر بیمه کردن

بیمه کردن

Insure

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از بیان کردن — تصویر بیان کردن

بیان کردن

Express, State, Articulate, Enunciate, Verbalize

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از وحشی کردن — تصویر وحشی کردن

وحشی کردن

Barbarize

دیکشنری فارسی به انگلیسی

تصویری از وحشی کردن — تصویر وحشی کردن

وحشی کردن

barbarizar

دیکشنری فارسی به پرتغالی

تصویری از بیان کردن — تصویر بیان کردن

بیان کردن

артикулировать , произносить , выражать , заявлять , вербализовать

دیکشنری فارسی به روسی